دلتنگ
گاهی انقدر دلتنگت میشوم/
که اگر بفهمی /
از نبودنت خجالت میکشی
گاهی انقدر دلتنگت میشوم/
که اگر بفهمی /
از نبودنت خجالت میکشی
پسرایی هستن که . . .
صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه
شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک
ابروهاشون فابریک خودشونه
همونایی که نه لکسوز دارن
نه کمـری...
اما مـرام دارن
چشمشون همه جا کار نمی کنه
و دنبال موی بلند و چشم آبی نیستن
پسرایی که موزیکـ های خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن
پُــــز نمیـــــــدن
پاتوق شون مهمونی و شیشه و انواع مشروبی جات نیست
آره رفیـق . . .
اونایی که تکیه کلامشون معرفته
بی ریا، با خدا، مهـربون و با مسئولیتن
آدم میتــونه بهشون تکیه کنه
کنارشـون آرامش داری
کنـارش باشی یا نباشی حواسش به بقیه دخترا نیست
و آدم ها رو مثل هـم نمی بینن
این جور پسرا خیلی مـردن
خیلی تکن، خیلی خاصن ...
خیلی شوخن و جنگولکـ بازی در میـارن
ولی احساس شون قویه
آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیر و رو میکنه . . .
مطمئن باش ، ...
ترازوی مرد فقیر
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت .
مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید .
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند . هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود .
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است . مرد فقیر ناراحت شد
و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم !
مردان برای حمل اشیاء سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوب هستند.!!!
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم؛ شماره 6 را فشار دهید.
اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم؛ شماره 7 را فشار دهید.
اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید،
بگویید، ما داریم گوش می کنیم ..
گرگ
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید ، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گر که باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
فریدون مشیری- دفتر شعردیار آشتی
باز هم حالم پریشان میشود
چشم هایم غرق باران میشود
باز هم از قافله جا مانده ام
چشم گریان ، غرق دریا مانده ام
باز هم شام غریبان میشود
موسم اشک یتیمان میشود
داغ جانسوزی به دل افتاده باز
گویم از دردانه ای معصوم و ناز
دختری کوچک به کُنج خانه ای
در فراق مادر فرزانه ای
گریه سر داده چنان ابر بهار
گم شده همچون منش صبر و قرار
درمیان هق هق جانسوز باز
نام مادر می بَرد با صد نیاز
بین چگونه غرقِ حیرت مانده است
گوییا صد دفتر غم خوانده است
موی خود را چون پریشان میکند
سیل اشکی سوی دامان میکند
معجر مادر نهاده پیش روی
با زبان کودکانه قصه گوی
هر کجایی یوسفش را جستجو
میکند با مادر خود گفتگو
ای چراغ خانه مولا علی
ای یگانه یاور بابا علی
ای خموشی برگزیده شمع ما
رفتن تو قامتم را کرده تا
خیز از جای و سرم را شانه زن
یک سری امشب بر این میخانه زن
بین که بابایم به کُنجی رفته است
چاه هم از ناله هایش خسته است
در فراقت همچو شمعی سوخته
چهره ی بابا شده افروخته
ناله ها سر میدهد از جان پدر
میکند وقتی نظر بر میخ در
می هراسم از سکوت خانه باز
با که گویم بعد از این راز و نیاز
می هراسم از همان پیراهنی
که امانت داده ای بر چون منی
حرف آخر را بگویم وسلام ؟
می هراسم از خرابه های شام
فرود
شهادت حضرت زهرای اطهر را بهمحضر ولی عصر (عج) و تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنیم
فاطمه دخت رسول منجلیست
همسر شیر خدا مولا علیست
مادر صد چشمه سار و جویبار
روز محشر عاشقان را سایه سار
فاطمه تنها پناه حیدراست
زور بازوی علی در خیبر است
دامن پاکی که نامش کوثر است
مصطفی را هم شنیدم مادر است
فاطمه فخر زمین است و زمان
افتخار این جهان و ان جهان
فاطمه سرچشمه مهر و وفا
شـــــــــاهدایثار روز کربالا