صاحب الزمان کوچه ها
دربه در حیران و سر گردان میان کوچه ها
بر لبانم ورد هایی با زبان کوچه ها
چشمهایم روز وشب در انتظارند پشت در
تا که شاید رو نماید مهربان کوچه ها
زیر چتر بی تو بودن ،خانه ام سقفی ندارد
وای اگر باران ببارد ، آسمان کوچه ها
جای خون جاری شده دلتنگی ای در جان رگ
جان فدای خاک پایش ، جاودان کوچه ها
گم شدم در ازدحام کهنه بازاری پلید
بس که چشمم را گشودم در نهان کوچه ها
صبح جمعه تا به شب با اضطراب و دلهره
چشم در راهم بیاید میهمان کوچه ها
گم شدی شاید تو هم در این شلوغی های بد
در میان ازدحام این دکان کوچه ها
از قلم سر زد خطایی مهربانی کن ببخش
گم چگونه میشود صاحب زمان کوچه ها
کی به پشت ابر تیره محو و پنهان گشته ای ؟
کاین چنین ورد زبان کائنان کوچه ها
بی گمان ما گم شدیم و دیدگان بر بسته ایم
بر امام آخرین مردمان کوچه ها
شوق دیدارت به دل شاید بیافتد باز هم
چشم نا پاکی ببندیم بر چنین ها و چنان کوچه ها
دست من را هم بگیری روز محشر بی گمان
دست یاری گر دهم بر سائلان کوچه ها
ترسم این است که نیابم مهلتی
تا ببینم جلوه ای از دل سِتان کوچه ها
انتظارم کی سراید رخ نمایانی کنی ؟
شور و شادی سر زند از شیعیان کوچه ها
کی ظهورت میرسد تا که بهارانی کنی
رنگ و روی زرد خسته از خزان کوچه ها
جان زهرا مادرت کن یک نظر بر خستگان
شهد عشقی ده به دست عاشقان کوچه ها