امان از دنیای ما
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست
چون او به موهای خود گلت میزند دیروز که حسنک با کبری چت میکرد
کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند
چون او با پتروس چت میکرد
پتروس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت میکرد
پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود
پتروس نمیدانست سد تا لحظاتی دیگر میشکند
پتروس در حال چت کردن غرق شد .
برای مراسم دفن اوکبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت
ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را در بیاورد
ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت قطار با کوه بر خورد کرد و منفجر شد
کبری و تمام مسافران قطار مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت
خانه ریزعلی مثل همیشه سوت و کور بود
کوکب همسر ریزعلی مدتهاست مهمان نا خوانده ندارد
او حتی مهمان خوانده هم ندارد او حوصله مهمان ندارد او پول ندارد تا شکم مهمانانش را سیر کند
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیلهای پولدار دارد
او اخرین باری که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
به همین دلیل است که در کتاب دبستان ما دیگر ان داستان قشنگ وجود ندارد