بیاد پدر
به مناسبت دهمین سالگرد هجرتش
دلم پر می کِشد سوی مزارت
که شوید از رُخت گرد و غبارت
دلم بی تاب دیدار تو گشته
که آساید پدر! یکدم کنارت
تو رفتی بعد تو آواره گشتم
فلک برده چراغم را به غارت
بیا که خانه بی تو سوت و کور است
بیا و روشنی ده این عمارت
تو که رفتی دگر شادی ندیدم
همه فصلش خزان - باغِ بهارت
فغان از دست این گردان ِ گردون
به بالِ هجرتی کرده سوارت
پدر بی تو حقیر و زار و خارم
شب و روزم دچار ِ ، این حقارت
اسیری مانده اینجا زار و تنها
بیا پایان بده بر این اسارت
در این ده سال هجران که نبودی
دو صد ماتم رسید بر طفل زارت
خوشا آنان که با تو همنشینند
خوشا میخانه و آن می گسارت
دعا کن روز هجران شام گردد
شوم همسایه ، بابا همجوارت
روحت شاد