....
بیهوده ورق میخورند تقویم های جهان...
روزهای من همه یک روزند...
شنبه هایی که فقط پیشوندشان عوض میشود...
بیهوده ورق میخورند تقویم های جهان...
روزهای من همه یک روزند...
شنبه هایی که فقط پیشوندشان عوض میشود...
گاهی روگاز کاری میکنه که ادم کم میاره ،از درون منفجر میشه ، گاهی ادم به مرگ فکر میکنه ،گاهی افسوس میخوره ،یواشکی گریه میکنه ،شادی یادش میره ....
دلخون میشه ،گریون میشه اما میخنده ،و هی الکی به خودش امید میده ... و سر خودش رو گرم میکنه .. و روزها پشت سر هم میگذرن ، و بغضی دردناک همیشه همراه
ادم هستش ،کاری میکنی که دیگه ........ ، هی روزگار ..
خدایا درسته گناهکارم اما ...اما دیگه بسه ،تا کی باید اینجور ....................
هی...
شکرت ..
این عنوان جالب بود برای شما گذاشتمhttp://porsyar.com/m-1393585-1-1.html
تا حالا هیچ وقت از این کارای نشر دهید انجام ندادم یعنی باورشون نداشتم،ولی اینو که دیدم دلم یه حالی شد!
ای ضریحت حریم مهر یاد سبزت شمیم دل
نام پاکت نسیم مهر رحمت اسمان سلام
روی تو قبلگاه دل لطف تو شمع راه دل
آستانت پناه دل ای دل بی دلان سلام
هرکه یکسردلش شکست از طبیبان نظر گسست
آمد رشته بر تو بست ای امید جهان سلام
هم شفا هم شفاعتی هم دعا هم اجابتی
هم ولا هم ولایتی ای زمین را آمان سلام
آنکه مهرتوبرگرفت ورغمت شور شر گرفت
بیکران زیرپرگرفت بر تو تا بیکران سلام
بارگاهی که به شهر قم به پاست،
هم برای نجف هم کربلاست،
خاک اورا غرق بوسه می کنم،
چون که جای پای اربابم رضاست.
از جوار دخت بی بی فاطمه
میشوم نائب زیارة از همه
یا رب چه قشنگ است و چه زیبا حرم قم
چون جنت اعلا، حرم محترم قم
بانوی جنان، اخت رضا، دختر موسی
دردانه زهرا و ملائک خدم قم
این مژده بس او را که بهشت است جزایش
هر کس که زیارت کندش در حرم قم
اى دختر عقل و خواهر دین عصمت شده پاى بند مویت
اى میوه شاخسار توحید وى گوهر تاج آدمیّت
شیطان به خطاب ز قم براندند کاین خانه بهشت و جاى حوّاست
اندر حرم تو عقل مات استجسمى که در این زمین نهان است
این ماه منیر و مهر تابان ایران شده نور بخش ارواح
هر کس به درت به یک امیدى است وى گوهر دُرج عزّ و تمکین
اى علم و عمل مقیم کویت همشیره ماه و دخت خورشید
فرخنده نگین خاتمیّت پس تخت تو را به قم نشاندند
ناموس خداى جایش اینجاست زین خاک که چشمه حیات است
جانى است که در تن جهان است عکسى بود از قم و خراسان
مشکات صفت عرش و کرسی محتاج تر از همه «وحیدى» است
منبع پاتوق 98
چند روز پیش داشتم از یکی از شهرک های اطرف تهران عبور میکردم که با دیدن این صحنه جفت پا پریدم رو ترمز
نه بابا ، این خانومه با شلوارک اون هم تو روز روشن وسط خیابون ……
واسه همین رفتم جلو که از نزدیک ببینمش و آروم نزدیک شدم…
اینم از شانس من :
منبع:مجله تفریحی کلوچه
شام غم شد عالمی غرق عزاست
آسمان هم با دل ما هم نواست
قصه ای دارم به دل از غصه ها
قصه ای از ماه و دردو وچاه ها
بی خبر ماهی پریشان یک شبی
صورتش سرشار از حَرم تبی
هم چونان گم کرده راهی دردمند
یا که اهویی گرفتارِ کمند
بر فراز نخل های سرفراز
بر لبانش قفل سنگینی زراز
گه سوی ویرانه هایی سوت و کور
گه سوی خلوت نشینان قبور
در زمین و اسمان میکرد او
هر کجا گم گشته اش را جستجو
بر لب بامی زسنگ و خشت خام
لحظه ای ارام شد ارام و رام
منتظر طفل یتیمی پشت در
دید روی خاک با چشمان تر
چشم غمبارش به راه دلبری
می کشد هر دم به کوچه ها ، سری
زیر لب نجوا کنان و ورد گوی
با خدایش التماس و گفت گوی
امشب آن زیبا سرشت مهربان
او که آرد کیسه ی خرما و نان
دست ناز مهربانش بر سرم
می کشد و، می نشیند در برم
دیر کرده ای خدای مهربان
هر شب او می آمدش تا این زمان
از زمانی که پدر پرواز کرد
هجرت پیش تو را اغاز کرد
بوده این آقا مرا همچون پدر
مهربانی هاش ،گاهی بیشتر
مه شنید این گفتگو را در سکوت
ناله های کودکی را در قنوت
بوی غربت می دهد این گفتگو
مه دوباره کرد عزم جستجو
خسته شد وقت مناجات سحر
تشنگی جانش فکنده در خطر
در پی آبی ، رهی دیگر گرفت
سوی نخلستان شدن از سر گرفت
شعله زد بر ظلمت چاهی عمیق
جلوه اش در آب هم چونان عقیق
لرزه ای افتاد بر بنیاد چاه
موج ها بر صورت ریبای ماه
گفت ای ماه شب تنهایی ام
روشنی بخش دلِ شیدایی ام
بوی یارِ مهربانم می دهی
جلوه ای از آسمانم می دهی
چند شب است تاریک و مبهم مانده ام
همنشین ناله و غم مانده ام
یوسفی گم گشته دارم دلربا
محرمم بر اشکهایش در خفا
عقده ی دل پیش من وا می کند
در درونش درد غوغا میکند
چند شبی تنها و بی کس مانده ام
در فراقش ناله ها سر داده ام
ای پریشان ماه ِ خوب ِ زرد روی
قاصدی باش و خبرها را بگوی
بازگو از یار خوب و ناز من
عندلیبِ این چمن ، همراز من
گر خبر داری زمولایم علی
قلبم بیمارم را نمایی منجلی
گو که از درد فراقش صبر نیست
جز علی مونس به درد چاه کیست؟
ماه نالان سر ز چاه آورد به در
خواست تا که جستجو گیرد ز سر
ناگهان نوری دراوج اسمان
روشن از رویش تمامی جهان
شد هویدا نور در اوج فلک
از رخ چندین هزار حور و ملک
با خود آوردند یک تخت روان
بهر حمل سرور کل جهان
آسمان شاد از حضور اینچنین
میهمان و ، درعزایش شد زمین